کد مطلب:27818 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

شجاعت و ادب در حُدَیبیّه












پیامبر خدا در سال ششم هجرت به قصد عمره، عزم مكّه كرد و تا حُدَیبیّه آمد، و چون قریش از حركت پیامبرصلی الله علیه وآله آگاه شدند، از مكّه بیرون آمدند و به پیامبر خدا خبر رسید كه قریش، در صدد جلوگیری از ورود ایشان به مكّه هستند.

قریش و پیامبر خدا، هر دو، نمایندگانی برای مذاكره فرستادند و قرار گذاشتند كه پیامبرصلی الله علیه وآله آن سال، بازگردد و به مكّه وارد نشود[1] و صلح نامه ای بر این اساس، منعقد كردند و متن صلح نامه را علی علیه السلام به دست خود نوشت.[2].

193. الإرشاد - به نقل از فاید، بنده آزاد شده عبد اللَّه بن سالم -: چون پیامبرخدا برای عمره حدیبیه بیرون آمد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. پس سعد بن مالك را با مشك های آب فرستاد؛ اما او اندكی دور نشده بود كه با مشك های خالی بازگشت و گفت: ای پیامبر خدا، نمی توانم بروم! پاهایم از ترس قوم (مشركان)، خشك شده است. پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «بنشین!».

سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشك ها بیرون آمد و از همان جا كه شخص اوّل بازگشته بود، بازگشت. پس پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «تو چرا بازگشتی؟». گفت: سوگند به كسی كه تو را به حق برانگیخت، از ترس نمی توانم بروم!

پس پیامبر خدا امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را - كه درودهای خدا بر هر دو باد -، فرا خوانْد و سقّایان با او بیرون آمدند؛ ولی تردید نداشتند كه او نیز مانند قبلی ها باز می گردد؛ امّا علی علیه السلام با مشك ها بیرون آمد تا وارد سنگلاخ شد و آب برداشت و شادمان و هلهله كنان به سوی پیامبرصلی الله علیه وآله آمد. پس پیامبرصلی الله علیه وآله تكبیر گفت و برای او دعای خیر كرد.[3].

194. صحیح البخاری - به نقل از براء بن عازب -: چون پیامبر خدا با اهل حدیبیه صلح كرد، علی علیه السلام صلح نامه ای میان آن دو نوشت و چنین نوشت: «محمّد، پیامبر خدا». مشركان گفتند: منویس: «محمّد، پیامبر خدا». اگر پیامبر بود كه با او نمی جنگیدیم! پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: «آن را محو كن!». علی علیه السلام گفت: مرا یارای محو آن نیست. پس پیامبر خدا آن را با دست خود، محو كرد.[4].

195. امام علی علیه السلام: من در ماجرای حدیبیه، كاتب پیامبر خدا بودم و نوشتم: «این چیزی است كه محمّد، پیامبر خدا و سهیل بن عمرو بر آن مصالحه كردند». سهیل گفت: اگر او را پیامبر خدا می دانستیم كه با وی نمی جنگیدیم. آن را محو كن! گفتم: به خدا سوگند، او پیامبر خداست، اگرچه تو را خوش نیاید! به خدا سوگند، آن را محو نمی كنم!». پس پیامبر خدا به من فرمود: «آن را به من نشان بده». نشان دادم و آن را محو كرد.[5].

ر.ك: ج 9، ص 177 (خداوند، دل او را به ایمان آزمود).

جلد 6، ص 240 (سند داوری).









    1. الطبقات الكبری: 95/2، تاریخ الطبری: 620/2، تاریخ الإسلام: 363/2.
    2. الطبقات الكبری: 97/2، تاریخ الطبری: 634/2، السیرة النبویّة، ابن هشام: 331/3.
    3. الإرشاد: 121/1. نیز، ر. ك: الإصابة: 6972/269/5.
    4. صحیح البخاری: 2551/960/2، صحیح مسلم: 90/1409/3.
    5. خصائص أمیر المؤمنین: 190/333.